آیه 38 سوره فرقان
<<37 | آیه 38 سوره فرقان | 39>> | |||||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
و نیز قوم عاد و ثمود و اصحاب رسّ (شاید قوم شعیباند که نزد چشمه یا چاه آبی که رسّ نامند منزل داشتند) و طوایف دیگر بسیاری بین اینها همه را به کیفر کردارشان هلاک کردیم.
و قوم عاد و ثمود و اهل رسّ و اقوام بسیاری را [نیز که] در [فاصله] میان آن [قوم نوح و اهل رسّ بودند، هلاک کردیم.]
و [نيز] عاديان و ثموديان و اصحاب رَسّ و نسلهاى بسيارى ميان اين [جماعتها] را [هلاك كرديم].
و عاد را و ثمود را و اصحاب رسّ را و نسلهاى بسيارى را كه ميان آنها بودند.
(همچنین) قوم عاد و ثمود و اصحاب الرّس [= گروهی که درختان صنوبر را میپرستیدند] و اقوام بسیار دیگری را که در این میان بودند، هلاک کردیم!
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
- رس: نام محلى با نام رود «ارس» فعلى است كه در «نكتهها» خواهد آمد، اين لفظ فقط دو بار قرآن آمده است فرقان/ 38، ق/ 32.
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً «38»
و قوم عاد و ثمود و اصحاب رَسّ و نسلهاى فراوان ميان آنان را (هلاك كرديم).
وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً «39»
و براى هر يك نمونههايى (براى پند گرفتن) آورديم (و چون عبرت نگرفتند) همه را به سختى نابود كرديم.
نکته ها
«قرون» جمع «قرن»، در اصل به معناى جمعيّتى است كه در يك زمان با هم زندگى مىكنند و به چهل تا صد سال هم يك قرن گفتهاند. «تتبير» از دست دادنِ بزرگى و سرنگون شدن است، به صورتى كه به نابودى و هلاكت كشيده شود. «1»
«1». التحقيق فىكلمات القرآن.
جلد 6 - صفحه 257
اصحاب رسّ چه كسانى بودند؟
دربارهى قوم «رَسّ» در تفاسير مطالب زيادى آمده است از جمله: آنان همان قوم شعيب هستند، يا اين كه «رَسّ» شهرى است در «يمامه»، يا چاهى است در «انطاكيه» يا همان «رود ارس» است و يا غير آن، ولى در كتاب «عيون اخبار الرضا» مىخوانيم:
امام رضا عليه السلام فرمود: شخصى از حضرت على عليه السلام دربارهى «اصحاب رسّ» پرسيد، امام عليه السلام پاسخ داد: بعد از طوفان نوح، درختى به نام «شاه درخت» غرس شد. مردم (اين درخت را مقدّس مىدانستند و) در اطرافش دوازده قريه بنا كردند. نام قريهها به نام ماههاى ايرانى بود: فروردين، ارديبهشت، خرداد تا دوازده ماه، آنان هر ماه در يكى از قريهها جشن وعيد مىگرفتند، البتّه در قريهى اسفند، عيدشان با شكوهتر بود و جمعيّت بيشترى جمع مىشدند.
در آن مراسم جشن، درختى را آتش مىزدند و همين كه دودش بالا مىرفت به گريه و زارى مىافتادند.
خداوند پيامبرى براى آنان فرستاد و آنان را ارشاد كرد، او را تكذيب كردند، پيامبرشان نفرين كرد و آن درخت مقدّسشان خشك شد. پس از آن چاه عميقى حفر كردند و پيامبر خدا را در آن افكندند و او را اين گونه به شهادت رساندند. «1»
و در نهجالبلاغه مىفرمايد: «أين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا الانبياء»
پیام ها
1- سنّت الهى فرستادن رسولان براى هدايت مردم و هلاكت تكذيب كنندگان آنان بوده است. كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ ... وَ عاداً وَ ثَمُودَ ...
2- خداوند با همهى امّتها اتمام حجّت كرده است. «وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ»
3- قهر و غضب خداوند بر كفّار، يكى از سنّتهاى الهى است. «وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً»
«1». تفسير كنزالدقائق.
تفسير نور(10جلدى)، ج6، ص: 258
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً (38)
جلد 9 - صفحه 338
(قصه سوم و چهارم: قوم عاد و ثمود) وَ عاداً: و گردانيديم قصه عاد و اهلاك ايشان را به جهت تكذيب هود پيغمبر عليه السّلام علامتى براى مردمان تا از آن اعتبار يابند، يا وعده داديم قوم عاد را به عذابى دردناك. وَ ثَمُودَ: و نيز قرار داديم قوم ثمود را كه تكذيب حضرت صالح نمودند آيتى براى مردمان.
نكته: قوله «و عادا» عطف است بر ضمير منصوب منفصل كه مفعول اول «جعلنا» است، يا بر «ظالمين» كه منصوب المحل است به جهت آنكه «اعتدنا» به معنى «وعدنا» باشد.
وَ أَصْحابَ الرَّسِ: و اصحاب چاه رس كه در طغيان بحد نهايت رسيده بودند نيز هلاك و عبرت مردمان گردانيديم. وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً: و اهل قرنهائى كه بودند ميان قبايل عاد و ثمود و هل رس، قرنهاى بسيار كه جز خداى تعالى كسى ايشان را نداند، همه را هلاك ساختيم. گويند: مراد ميان نوح و اصحاب رس است و قرن، هفتاد يا چهل سال مىباشد.
(قصه پنجم: اصحاب رس) در عيون اخبار الرضا و علل الشرايع از حضرت رضا كه از پدران گرام خود از حضرت على بن الحسين عليهم السّلام فرمود: مردى از بزرگان بنى تميم خدمت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام عرض كرد: اصحاب رس چه كسانند و در كدام عصر بودند و پيغمبر ايشان كه بود و جاى ايشان در كجا بود و به چه چيز هلاك شدند، من در كتاب خدا ذكر آنها مىيابم و قصه آنها مذكور نيست؟
حضرت فرمود: از من چيزى پرسيدى كه هيچكس نپرسيده و كسى از آن خبر ندهد، بدان كه ايشان قومى بودند كه درخت صنوبر را مىپرستيدند و آن را شاه درخت مىگفتند، آن را يافت پسر نوح عليه السّلام بر كنار چشمهاى به نام دوشاب كشته بود، و ايشان را «اصحاب رس» مىگفتند براى آنكه پيغمبر خود را در زمين كردند؛ و قبل از سليمان بن داود عليه السّلام بود، و دوازده درخت در اطراف آن چشمه بود، مكان آنها در بلاد مشرق دوازده قريه بود كه معمورتر و با
جلد 9 - صفحه 339
وسعت تر از آنها نبود؛ اسامى آنها: ابان- آذر- دى- بهمن- اسفندار- فروردين- ارديبهشت- خرداد- تير- مرداد- شهريور- مهر- پادشاه آنها «تركور» از اولاد نمرود، پايتختش اسفندار، و آن چشمه و صنوبر در آن واقع بود، هر شهرى از آن شهرها درختى از صنوبر و نهرى از آن چشمه جارى و بر چهارپايان و خودشان آن را حرام كرده بودند و مىگفتند: اين آبها سبب زندگى خدايان ما و سزاوار نيست از زندگى ايشان كم كنيم، و از آب ديگر به كار مىبردند. و در هر ماهى در شهرى عيدى داشتند همه در آنجا حاضر و روى صنوبر پردهاى از خز كشيده كه انواع صورتها در آن بود، پس گوسفندها و گاوها آورده قربانى مىكردند، هيزم جمع و آتش در قربانيها مىانداختند، چون دود و بخار آن در هوا بلند مىشد، همه براى درخت به سجده مىافتادند و تضرع مىكردند كه از آنها راضى شود شيطان شاخههاى درخت را به حركت و از ساق درخت مانند طفلى فرياد مىكرد كه: اى بندگان از شما راضى شدم، دلهاى شما شاد؛ چون آن را مىشنيدند، سر از سجده بلند، شراب مىخوردند و دف و سنج و سازها را به نغمه در آورده آن روز تا شب مشغول طرب، و روز ديگر به خانهها برمىگشتند. به اين سبب عجم ماههاى خود را به اين نامها ناميدند و هنگام عيد بزرگ و كوچك، تماما نزد صنوبر بزرگ و چشمه اصل حاضر و پرده رفيعى كه به انواع صورتها زينت داده بودند بر سر آن درخت، و براى آن دوازده درگاه هر كدام مخصوص اهل يك شهر، و قربانيها چندين برابر؛ پس شيطان درخت را حركت شديد و آنها را وعده مىداد و بعد به شرب خمر و ساز و طرب مشغول تا مدهوش مىشدند، دوازده شبانه روز به اين حال و برمىگشتند. چون كفر آنها زياد شد، خداوند تعالى پيغمبرى مبعوث، آنها را دعوت به توحيد، نپذيرفتند و بر كفر افزودند. دعا نمود تا تمام درختان خشك شد، جمعى گفتند:
اين پيغمبر سحر نموده، و گروهى گفتند: خدايان غضب نموده بر شما. چون اين مرد مذمت كرد آنها را، پس چاهى حفر و از ارزيز «1» آن را بر آوردند پيغمبر را در ميان
«1». ارزيز به معناى قلع آمده است ولى در متن عربى رصاص ذكر شده كه به معنى سرب مىباشد.
جلد 9 - صفحه 340
آن، و بت بزرگ را به سر چاه گذاردند تا ناله او را بشنود؛ و ناله نمود تا قبض روح شد. حق تعالى به جبرئيل فرمود: كثرت حلم من، اين بندگان كافر نعمت را مغرور و سالها به عبادت غير من مشغول، و معذلك پيغمبر مرا مىكشند؛ اكنون از آنها انتقام گيرم و به عزت و جلال خود كه آنها را عبرت عالميان قرار دهم.
روز عيد به عادت سابقه مشغول لهو و لعب، حق تعالى باد سرخى فرستاد، ترسيدند و درهم آويختند؛ پس زمين را مانند كبريت گردانيد و ابر سياه از بالاى سر آتش بر آنها باريد، همه هلاك شدند. اينست قصه اصحاب رس، پناه مىبرم به خدا از عذاب او، و لا حول و لا قوة الا باللّه العظيم. «1»
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً (31) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً (32) وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً (35)
فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً (37) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً (40)
ترجمه
و همچنين قرار داديم براى هر پيغمبرى دشمنى را از گناهكاران و بس باشد پروردگار تو كه راهنما باشد و يارى كننده
و گفتند آنها كه كافر شدند چرا فرو فرستاده نشد بر او قرآن تمامى يك دفعه اين چنين باشد تا ثابت داريم بآن دل تو را و بتأنّى فرستاديمش بتأنّى فرستادنى
و نمىآورند براى تو مثلى مگر آنكه آورديم براى تو بحق و خوبتر از جهت بيان
آنانكه برانگيخته شوند بر رويهاشان بسوى دوزخ آنها بدترند از جهت جاى و گم گشتهترند از راه
و بتحقيق داديم بموسى تورية را و قرار داديم با او برادرش هارون را وزير
پس گفتيم برويد بسوى قومى كه تكذيب كردند آيتهاى ما را پس هلاك كرديم آنها را هلاك كردنى
و قوم نوح چون تكذيب كردند پيغمبران را غرق كرديمشان و قرار داديم آنها را براى مردمان نشانهاى و آماده ساختيم براى ستمكاران عذابى دردناك
و عاد را و ثمود را و اصحاب رس را و اهل قرنهائى ميان اين بسيار
و همگى را زديم براى آنان مثلها و همه را نيست كرديم نيست كردنى
و هر آينه بتحقيق گذشتند بر قريهاى كه باريده شد بر آن باران بد آيا پس نبودند كه به بينند آنرا بلكه
جلد 4 صفحه 71
بودند نااميد از حشر.
تفسير
خداوند تبارك و تعالى براى تسليت خاطر پيغمبر خود فرموده و چنانچه براى تو دشمنانى است از قوم مشركت قرار داديم ما براى هر پيغمبرى از پيغمبران سابق دشمنى يا دشمنانى از كفار گناهكار چون عدوّ بر واحد و جمع اطلاق ميشود مانند نمرود در برابر حضرت ابراهيم يا فرعون در مقابل حضرت موسى يا يهود عنود در قبال حضرت عيسى و قرار دادن خدا آنها را دشمنان انبياء گفتهاند براى آنستكه امر فرموده بايشان كه آنها را از اديان باطله خودشان سوق دهند بدين حق كه مخالف هواى نفس آنها است و باين جهت آنها دشمن انبيا شدند پس خدا آنها را دشمن انبيا قرار داده ولى بنظر حقير براى آنستكه خلق نموده آنها را با آنكه ميدانسته دشمن انبيا ميشوند چون جعل در اين مقامات بمعناى خلق است يعنى همچنين خلق نموديم براى هر پيغمبرى دشمنى را در هر حال پيغمبر بايد مستظهر بألطاف الهى باشد و از دشمنى دشمنان نينديشد هدايت و كمك خداوند براى او كافى است و بالاخره او را بر دشمنان نصرت و ظفر خواهد بخشيد پس بايد صبر نمايد بر آزار آنها چنانچه صبر نمودند انبياء عظام بر آزار اقوامشان و بسعادت دارين رسيدند و يكى از اعتراضات كفّار بر پيغمبر اسلام آن بود كه چرا نازل نشد قرآن بر او يكدفعه مانند تورية و انجيل و زبور كه يكدفعه بر انبيا نازل شد و خداوند جواب فرموده كه اينچنين نازل نموديم ما قرآن را بتفريق و تدريج تا ثابت و قوى و مطمئن نمائيم قلب تو را بآن در هر واقعه و حادثه و هر اعتراض و سؤال و مشكلى از مشكلات و به بيان هر حكمى در موقع لزوم بتوسط جبرئيل و اظهار الطاف رب جليل و معلوم است كه چنين كتابى را كه الفاظ و معانيش اعجاز و مشتمل بر تمام كتب سماوى بلكه تمام حقايق عالم وجود است و ناسخى براى آن نيست و داراى ناسخ و منسوخ است و تا قيامت بايد باقى باشد بتدريج و تأنّى بهتر ميتوان تلقّى و ضبط و تعلّم و حفظ و فهم نمود بخلاف ساير كتب سماى كه هر يك حقائق و دستورات چندى در مقامات مخصوصهئى در زمان خاصى بيش نبوده و بقصد اعجاز بشر از اتيان بمثلش نازل نشده ميان ماه من با ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است و لذا بايد با تأنّى
جلد 4 صفحه 72
و تأمل آنرا قرائت نمود چنانچه خداوند بر نبى اكرم در ظرف بيست سال بتدريج و تأنّى آنرا باقتضاء حكمت و صلاح وقت نازل فرموده است و نيز فرموده كه هر وقت كفّار اعتراض و سؤال عجيبى از تو نمودند كه مانند مثل باشد در شگفت آورى از بى اساسى، ما جواب اساسى آنرا از روى حقّ و حقيقت براى تو نازل نموديم ببهترين وجه و معنى و بيان كه جاى اعتراض و سؤالى باقى نماند و كفارى كه از اين قبيل اشكالات بقرآن مينمايند خداوند آنها را برو بر زمين ميكشاند و محشور ميفرمايد تا وارد جهنّم شوند و آنها در بدترين جايها منزل خواهند نمود چون از بيراههترين راهها سير مينمايند در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم نقل نموده كه پرسيدند چگونه محشور شود كافر بروى خود روز قيامت فرمود آن خدائى كه راه انداخت او را بدو پا ميتواند راه بيندازد بروى خود او را در قيامت و چون قبلا ذكرى از انبياء و دشمن داشتن آنان شده بود خداوند شروع فرمود بنقل احوال و غلبه ايشان بر دشمنان و بمناسبت كثرت پيروان حضرت موسى در عربستان مقدّم داشت او را باين تقريب كه بتحقيق داديم ما بموسى عليه السّلام كتاب تورية را و قرار داديم با او برادرش هارون را كمك و معاون در اعلاء كلمه حقّ و دستور فرموديم كه بروند براى دعوت فرعون و فرعونيان و رفتند و آنها آن دو را تكذيب نمودند پس هلاك نموديم ما آنها را بامر عجيبى هلاك نمودنى عجيب و قوم نوح چون تكذيب نمودند آنحضرت و ساير انبياء گذشته را غرق نموديمشان بطوفان و قرار داديم آنها را موجب عبرت مردم بعلاوه مهيّا نموديم براى ستمكاران آنها در آخرت عذابى دردناك و نيز موجب عبرت مردم قرار داديم قوم عاد و ثمود و اصحاب رسّ و بسيارى از اهل قرون و اعصار گذشته را در اين بين كه نميداند عدّه آنها را جز خدا و احوال عجيبه هر يك از آن اقوام سابقه را براى هر يك از اقوام لاحقه مبيّن و ممثّل نموديم تا قطع عذر و اتمام حجّت بر آنها شود ولى بعد از آنكه اصرار نمودند بر كفر همه را هلاك و خرد و خاشاك نموديم چه هلاك نمودنى و خرد و خاشاك كردنى و شرح احوال اقوام نامبرده احمالا و تفصيلا در سور سابقه ذكر شده است جز اصحاب رس كه اقوال مفسّرين راجع بآنها مختلف شده و حقير چون بنا ندارم از بيان اهل بيت اطهار تجاوز نمايم بذكر حديثى كه
جلد 4 صفحه 73
در علل و عيون از امام رضا عليه السّلام نقل شده كه آنحضرت بتوسط آباء گرام خود از امام حسين عليه السّلام نقل نموده و چند حديث ديگر در اين باب اكتفا مينمايم و آن از اين قرار است كه سه روز پيش از شهادت امير المؤمنين عليه السّلام مردى از بنى تميم كه نامش عمرو بود خدمت آنحضرت رسيد و عرض كرد يا امير المؤمنين بفرما اصحاب رس در چه عصرى و چه جائى بودند و پادشاهشان كه بود و پيغمبرى بآنها مبعوث شده بود يا نه و بچه عذابى هلاك شدند من در قرآن ذكر آنها را ديدم و خبر آنها را جائى نيافتم آنحضرت فرمود چيزى از من پرسيدى كه كسى تا كنون از من نپرسيده و جواب آنرا از كسى بعد از من نخواهى شنيد مگر از آنكس كه او از من شنيده باشد و نيست در قرآن آيهئى مگر آنكه من آنرا و تفسير و مكان نزولش را كه در كوه بوده يا در بيابان و وقت نزول آنرا كه در شب بوده يا روز ميدانم و اشاره بسينهاش فرمود و فرمود بدانكه در اينجا علم بسيار است ولى طالبان آن كم است و عنقريب اگر من از دنيا بروم پشيمان خواهيد شد پس فرمود كه آنها جماعتى بودند كه پرستش درخت صنوبرى را مينمودند كه نامش شاه درخت بود و يافث بن نوح آنرا در كنار چشمهئى كه نامش روشاب بود كاشته بود و بعد از طوفان آن درخت براى نوح روئيد و آن قوم را اصحاب رس گفتند براى آنكه پيغمبرشان را زنده زير زمين كردند و اين بعد از سليمان بن داود بود و آنها دوازده آبادى داشتند در كنار نهرى كه نامش رس بود و آن آباديها از بلاد شرقى محسوب ميشد و آن نهر بنام آنها خوانده ميشد و هيچ نهرى در آنزمان پر آبتر و آبش گواراتر از آن نهر نبود و هيچ آبادى از آن آباديها آبادتر و باوسعتتر نبود اسم يكى آبان و دوّمى آذر و سوّمى دى و چهارمى بهمن و پنجمى اسفندار و ششمى فروردين و هفتمى ارديبهشت و هشتمى خرداد و نهمى مرداد و دهمى تير و يازدهمى مهر و دوازدهمى شهريور بود و بزرگترين آن بلاد اسفندار بود كه پايتخت پادشاهشان بود كه نامشتر كوز بن غابور بن يارش بن شاذان بن نمرود بن كنعان پادشاه زمان خليل الرحمن بود و چشمه زمان نوح و آن درخت صنوبر در آن بلد بود و در هر بلدى از آن بلاد تخمى از آن كاشته بودند و درخت صنوبرى روئيده و بزرگ شده بود و آب آن چشمه و جوىهاى آنرا بر خود و
جلد 4 صفحه 74
حيواناتشان حرام نموده بودند و هر كس از آنها ميآشاميد او را ميكشتند و ميگفتند آن مايه زندگانى خدايان ما است و آب خوراكى خودشان و حيواناتشان آب نهر رس بود كه آباديهاشان در كنار آن بود و در هر ماهى از سال در يكى از آن بلاد عيدى قرار داده بودند كه مردم در آنروز در آن بلد جمع ميشدند و پوششى از حرير كه بر آن انواع صورتها بود بآن درخت ميپوشانيدند و بعدا گوسفند و گاو را پاى آندرخت ميآوردند و براى آن قربانى ميكردند و هيزم ميريختند و آتش در آن ميزدند و چون دود و بخار آن قربانيها در هوا بلند ميشد بطورى كه آسمان ديده نميشد همه در برابر آندرخت سجده ميكردند و گريه و زارى مينمودند كه آندرخت از آنها راضى شود و شيطان شاخههاى آنرا حركت ميداد و از آن صوتى مانند صداى طفلى كه بگويد اى بندگان من از شما راضى شدم بلند ميكرد و آنها سر از سجده بر ميداشتند و مشغول شرابخوارى و ساز و نواز ميشدند و يك شبانه روز باين حال بودند و بعد بخانههاشان ميرفتند و عجم اسم ماههاشان را از اسم آن بلاد اتّخاذ نمودند و ميگفتند اين عيد ماه شهريور و اين عيد ماه آبان است تا عيد اسفندار ميرسيد تمام مردم از كوچك و بزرگ در آن بلد بزرگ جمع ميشدند و در پاى آندرخت صنوبر بزرگ خيمهئى از حرير كه در آن انواع صورتها بود و دوازده در داشت هر درى مخصوص ببلدى بر پا مينمودند و در بيرون آن خيمه همه براى آندرخت سجده ميكردند و چند برابر قربانيهائيكه براى درختان ديگر مينمودند براى آندرخت قربانى ميكردند و در آن وقت شيطان آندرخت را حركت تندى ميداد و با صوت بلند خشن بآنها وعدهها و نويدهاى زيادترى ميداد و آنها سر از سجده بر ميداشتند و در نهايت دلخوشى و نشاط بودند و از كثرت شرب و تغنّى و طرب بيهوش ميشدند و بهوش نميآمدند و حرف نميزدند و باين حال دوازده شبانه روز بشمار عيدهاى سال توقف داشتند و بعد بمنازل خودشان مراجعت مينمودند و چون كفرشان بخدا و پرستش آنها غير خدا را بطول انجاميد خداوند پيغمبرى را از بنى اسرائيل از نسل يهوداى پسر يعقوب عليه السّلام بر آنها مبعوث فرمود و او آنها را مدت مديدى بتوحيد و عبادت خدا دعوت نمود و آنها اعتنائى بسخنان او نكردند و چون او
جلد 4 صفحه 75
ديد دعوتش در آنها اثر نكرد و باز اصرار بكفر و ضلالت دارند و عيد بزرگشان رسيده عرضه داشت پروردگارا اينها تكذيب مرا نمودند و بر كفر باقى ماندند و پرستش درخت بيفائدهئى را ميكنند خدايا همه اين درختان را خشك كن و قدرت و سلطنت خود را بآنها بنما و چون فرداى آنروز رسيد آنمردم ديدند تمام آندرختان خشك شده و همه هراسان شدند و بعضى گفتند اين مرد كه مدّعى پيغمبرى از جانب خداى آسمان و زمين است خدايان شما را سحر كرده تا شما را از پرستش آنها منصرف و متوجه بخداى خود كند و بعضى گفتند اين نيست بلكه چون خدايان شما ديدند اينمرد عيبجوئى از آنها ميكند و شما را دعوت بپرستش غير مينمايد بخشم آمدند و طراوت و خرمى خودشان را از شما پنهان نمودند تا شما بخشم آئيد و او را بكشيد و انتقام آنها را بكشيد پس همه متّفق بر اين شدند كه آن پيغمبر را اعدام نمايند و در كنار آن چشمه چاهى كندند و آن پيغمبر را در آنچاه انداختند و بر وى چاه سنگ بزرگى نهادند و گفتند حال اميدواريم كه خدايان ما از ما راضى شوند چون ديدند مردى را كه از آنها بد گوئى ميكرد بسزاى خودش رسانديم تا خداى بزرگ دلش خنك شود و سبزى و خرمى خود را براى ما برگرداند و مثل پيشتر شود پس تمام آنروز را آنجا ماندند و ناله آن پيغمبر را مىشنيدند كه ميگفت اى خداوندگار من تو مىبينى تنگى جا و سختى حال مرا بنا توانى و بيچارگى من رحم كن و جان مرا بزودى بگير و تأخير در اجابت دعاى من مفرما تا آن پيغمبر وفات نمود و خداوند بجبرئيل فرمود اين بندگان من كه حلم مرا ديدند و مغرور شدند و خود را از عذاب من ايمن پنداشتند و غير مرا پرستيدند و پيغمبر مرا كشتند گمان ميكنند در برابر خشم من تاب مقاومت دارند و از تحت قدرت و سلطنتم ميتوانند خارج شوند با آنكه من انتقام ميكشم از كسيكه معصيت مرا كند و بيمى از عقوبتم نداشته باشد بعزت خود قسم كه اين مردم را عبرت براى اهل عالم قرار خواهم داد پس چيزى نگذشت از آنكه آنها در عيدشان بودند كه باد تند سرخ رنگى بر آنها وزيد كه همه پراكنده و سرگردان و هراسان شدند و بيكديگر چسبيدند و زمين از زيرشان سنگ كبريت و يكپارچه آتش گشت و از بالاى سرشان ابر
جلد 4 صفحه 76
سياهى بر آنها آتش باريد و بدنهاشان چون سرب در آتش گداخته و آب شد و در نفحات بعد از نقل اين روايت با تفاوت مختصرى فرموده بعضى از اهل سنّت اين روايت را از حضرت سجاد از پدرش از امير المؤمنين عليهم السلام بتفاوت كمى نقل نمودهاند و در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه جمعى از زنان وارد شدند بر آنحضرت و يكى از آنها سؤال نمود از حد مساحقه و حضرت فرمود حد آن حد زنا است آنزن عرض كرد خدا از آن در قرآن ذكرى فرموده فرمود بلى عرض كرد كجا است فرمود آنها اصحاب رسند و قمى ره از آنحضرت نقل نموده كه زنى با كنيزش وارد بر او شد و عرض كرد چه ميفرمائى در كار زنها با زنها فرمود آنها اهل آتشند چون روز قيامت شود اين زنها را بياورند و چادر آتشين بر آنها بپوشانند و چكمه آتشين بپاهاشان كنند و چار قد آتشين بسرشان نمايند و در دلشان سيخهائى از آتش فرو كنند و آنها را بجهنم بيندازند آنزن عرضه داشت ذكرى از آنها در قرآن نيست فرمود چرا عرض كرد كجا است فرمود آنجا كه فرموده و عادا و ثمود و اصحاب الرّس و آنها رسيانند و در مجمع از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه سحق زنان در اصحاب رس بوده و بتعبير ديگر زنان آنها سحّاقات بودند و معلوم است كه اين روايات منافات با حديث علوى كه اولا ذكر شد ندارد چون در آنحديث بيان كفر مردانشان شده بود و در اين روايات بيان گناه زنانشان شده و قمى ره فرموده رس نهرى است در ناحيه آذربايجان و در لغت براى رس معانى متعددهئى ذكر شده كه مناسب با حديث علوى مذكور است از قبيل نام چاه بقيه قوم ثمود كه تكذيب نبى خود را نمودند و در آن چاه او را بند كردند تا فوت كرد و چاه بسنگ بر آورده و حبس نمودن و چاه كندن و در زير خاك كردن چيزى و در گور كردن و نام آبى و شايد آن نهر و آب همين رود ارس باشد كه بر حسب عهد نامه تركمن چاى سر حد ايران و روسيه شد و بلاد شمالى آنروز كه جزء آذربادگان قديم بود بتصرف روسها در آمد و الف آن در فارسى زياد يا در عربى حذف شده باشد و سحق و مساحقه ماليدن زنى است عورت خود را بزن ديگر و حدّ آن صد تازيانه است مطلقا يا در صورت محصنه نبودن والا رجم است و تحقيق آن
جلد 4 صفحه 77
موكول بفقه ميباشد و در خاتمه خداوند اشاره بشدت جهالت و كثرت غفلت قريش و كفار مكه فرموده كه اينها همه ساله براى تجارت بشام مسافرت مينمايند و شهر سدوم را كه مسكن قوم لوط بود و خداوند بباران سجّيل اهل آنرا معذب و نابود فرمود مىبينند و آثار عذاب را در آنجا مشاهده مينمايند و باز متنبه نميشوند اين براى آنستكه اينها اصلا اعتقاد بمبدء و معاد ندارند و بهمان چشمى كه دوابّشان بآن بلد مينگرند اينها مينگرند و ميگذرند نه بديده عبرت كه موجب بيدار شدن از خواب غفلت است و در روايات قمى ره از امام باقر عليه السّلام بقريه سدوم كه بلد قوم لوط بوده و باريدن باران سوء بر آنها بسجّيل كه معرّب سنگ گل باشد تصريح شده است.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَينَ ذلِكَ كَثِيراً (38)
و عاد قوم هود و ثمود قوم صالح و اصحاب رس و قرنهايي بين اينها که بسيار بودند و بعذاب هلاك شدند.
(وَ عاداً) که به باد هلاك شدند در مدت يك هفته که ميفرمايد: (سَخَّرَها عَلَيهِم سَبعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ) الحاقه آيه 7.
(وَ ثَمُودَ) قوم صالح که به صيحه و صاعقه هلاك شدند.
(وَ أَصحابَ الرَّسِّ) اختلاف زيادي بين مفسرين در تعيين اينها که كيانند هست لكن حديث بسيار مفصلي از امير المؤمنين عليه السلام است که خلاصه مختصر آن اينکه است، که اينها بعد از حضرت سليمان بودند و از فرس و عجم بودند و دوازده شهر داشتند که هر كدام از آن شهرها بنام بروج فرسي فروردين ارديبهشت خرداد تير مرداد شهريور آبان آذر دي بهمن اسفند بود.
و درختي بود صنوبر که يافث إبن نوح غرس كرده بود و او را شاه درخت ميگفتند:
و چاهي بود نزديك آن درخت که آبش بسيار عذب و گوارا بود ولي از آن آب مصرف نميكردند و براي آن درخت قرار داده بودند و آن درخت را مي پرستيدند، و هر كس از آن آب مصرف ميكرد او را به قتل ميرساندند و از آن درخت در هر شهرستان يك شاخه غرس كرده بودند و در هر ماهي پاي يكي از درختها ميآمدند و سجده و تضرع ميكردند و در هر سال يك مرتبه پاي شاه درخت ميآمدند و سجده ميكردند و عيد بزرگ آنها بود.
و از حضرت صادق عليه السلام است که زنهاي آنها بزنها اكتفاء ميكردند مساحقه ميكردند و پيغمبري بر آنها مبعوث شد او را در چاه عميق تنگي
جلد 13 - صفحه 620
انداختند و سنگ بر او ريختند خداوند غضب كرد بر آنها آن درخت خشك شد آب چاه از بين رفت.
زمين براي آنها سنگ كبريت شد و حرارت بر آنها متوجه شد مثل مس، آب شده شدند و هلاك شدند.
(وَ قُرُوناً بَينَ ذلِكَ) بعضي گفتند: بين عاد و اصحاب رس بعضي گفتند بين قوم نوح و اصحاب رس.
(كَثِيراً) قرون زيادي بسيار که مخالفت انبياء كردند و بعذاب هلاك شدند و قرون را بعضي گفتند: صد سال چنانچه فعلا هم همين اصطلاح است که فعلا قرن چهاردهم هجري است، بعضي گفتند: هفتاد سال بعضي گفتند: چهل سال و قول اول اقرب است.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 38)- همچنین «قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس و اقوام بسیار دیگری را که در این میان بودند» هلاک کردیم (وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً).
قوم عاد همان قوم «هود» پیامبر بزرگ خدا هستند، که از سر زمین احقاف (یا
ج3، ص337
یمن) مبعوث شد، و قوم ثمود، قوم پیامبر خدا «صالح» هستند که از سر زمین وادی القری (میان مدینه و شام) مبعوث گردید، و «اصحاب رس» قومی بودند که درخت صنوبری را- که «یافث» فرزند «نوح» غرس کرده بود- میپرستیدند، آنها دوازده شهر آباد داشتند که بر کنار نهری به نام «رس» بود.
هنگامی که آنها در کفر و بت پرستی فرو رفتند، خداوند پیامبری از بنی اسرائیل به سوی آنها فرستاد اما آنها ایمان نیاوردند، پیامبر برای قلع ماده فساد از خدا تقاضا کرد آن درخت بخشکد آن درخت خشکید.
آنها هنگامی که چنین دیدند سخت ناراحت شدند، و تصمیم بر کشتن آن پیامبر گرفتند، چاهی عمیق کندند و او را در آن افکندند.
خداوند به خاطر این اعمال زشت، و این ظلم و ستمها آنها را به عذاب شدیدی گرفتار کرد و نابود ساخت.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ تفسير احسن الحديث، سید علی اکبر قرشی، ج7، ص286
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم